گل باغ زندگي «علي سينا» تولدت مبارك
1/6/1383
نور چشمم سلام! خوش آمدي. صفا آوردي. تا تو آمدي من چقدر تغيير كردم و دگرگون شدم؛ احساساتم، افكارم، اميدم، انديشهام، آرزوهايم، ذهنم، عواطفم، ارادهام، نگرشم، شخصيتم، روئياهايم، روابطم، گفتارم، كردارم، پندارم، نگاهم، هيجاناتم، دنيايم، شبهايم، روزهايم، لحظههايم و…
عزيزم! تو الآن مثل معصومي چون بر صفحه نازك و سفيد ذهن پاكت حتي نقطهاي از سياهي گناه نيست و فكر آن نيز بر تو محال است! اين دست نقاش محيط اجتماعي است كه تصوير خوب يا زشت در آن نقاشي ميكند. تو با رنگِ بيرنگي از پيش خداي رنگها آمدي و رنگين كمان هفت رنگ شادي را به من هديه دادي اما «ما» هركدام ممكن است به دل خواه خود تو را به رنگي در آوريم و تو سعي كن كه فقط رنگي را پذيرا باشي كه رنگِ رنگهاست. تو چون آب باران پاك و زلالي و چون نجابتِ شبنم روي گونه گلِ محمدي نجيبي و چون عيسي با اعجاز مسيحائيت احساس مرده مرا زنده كردي و خدا را به پاكياش، به زلالياش، به نجابتاش و به مسيحايياش قسم ميدهم كه هميشه نگهبان تو باشد و نگذارد كسي پاكي و زلاليات را بدزدد و نجابتت را به تاراج برد و دم مسيحاييات را به صليب پستي و فريب و سياهي بكشد.
امروز 1/6/ 1383، ساعت 15/12 است. تو آمدي و من تو را «علي سينا» خواندم زيرا در تاريكي شبِ نوميدي و اضطراب تو را چون پارة نور يافتم و در طور سيناي وجودت، خداوند مرا به رسالت پدري تو مبعوث كرد تا پيام خداي خوبيها را در گوش تو بخوانم و دستور داد گلهاي رنگارنگ علم و معرفت را در سرزمين ذهنت بكارم و اجازه ندهم كه جادوي بديها و طلسم پستي و جهالت، ملك وجودت را صحنه تاخت و تاز فرعون تكبر و شقاوت دنيا و آخرت بسازد. تو را علي خواندم و نام علي را به فال نيك گرفتم تا شايد چون علي(ع) درخت جانت ميوههاي رنگارنگ و خوش طعم عدالت، فضيلت، علم، سخاوت، جوانمردي، شجاعت، صداقت، عبادت، محبت، پاكي، مردانگي، ظلم ستيزي، حق جويي، مهرورزي، انساندوستي، پاكدامني و... بدهد و كام زندگي جامعه را شيرين نمايد. تو را سينا خواندم كه شايد چون بوعلي سينا، راه سعي و تلاش را پيشه كني و لباس ذلت شاگردي را بپوشي تا تاج عزت استادي را بر سر بگذاري و با قانون علم و معرفت و دانايي، خود و جامعه را شفا بخشي. خدايا تو كمكم كن امانتي كه به من دادي سالم به تو بر گردانم!
تنت به ناز طبيبان نياز مند مباد
وجود نازكت آزرده گزند مباد
عزيز دلم «محمد متين» تولدت مبارك
2/1/1388
كنون كه ميدمد از بوستان نسيم بهشت
من و شراب فرح بخش و يار حور سرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
كه خيمه سايه ابر است و بزمگه لب كشت.
عجيب روزي است امروز! دست خورشيد چقدر سخاوتمندانه نور ميپاشد. نگين فيروزهاي آسمان چه خوش ميدرخشد و ابر گونههاي كرانه سرخ آن را چه زيبا نقاشي كرده است. اراده خدايي بهار انقلاب به پا كرده و شيشه سكوت را شكسته است، از ديكتاتوري سرماي سوزان زمستاني خبري نيست و طبيعت دموكراسي رويش را جشن گرفته است. فصل آزادي بيان و آزادي عمل كوه و دشت و دمن و گلها، سبزهها، درختان و... فرا رسيده است؛ گلها زيبايي را به هزاران بيان ميرقصند و دشت و كوه و صحرا جامه هزار رنگ پوشيده اند. قناري، گنجشك، سار، كبك و... فرصت غزل سرايي پيدا كرده اند، جويباران و آبشاران چه آرام و نرم و دلانگيز موسيقي شادي مينوازند. سبزهها و شاخهها غرق در لذت و سرورند و به خود ميبالند و مينازند و آزادي خود از اسارت استبداد سرد زمستاني را جشن گرفته اند. غنچهها لب به خنده وا كرده اند و جوانهها قد راست. كوهها چقدر آراسته و «متين» قد بر افراشته و سر به آسمان ميسايند. باران، بر گونههاي لطيف لاله و شقايق گل بوسه ميكارد. شبها چقدر دست و دلباز شده اند و دامن دامن ستاره هديه ميدهند. خداي من! انقلاب شده است و همه چيز دگرگون، ديگر چهره عروس طبيعت عبوس و دلگير نيست. همه جا شور و شعف و شادي بر پاست. همه جا رقص گل است و ترانه بلبل. خداي من! بهار امسال انگار فقط براي من است و تيك تاك آرام ساعت، خجسته خبري دارد براي من. امروز، روز دوم به كرسي نشستن بهار است و هوا لطيف و ملايم. خدا به ميمنت پيروزي بهار به همه گل خنده و شادي هديه داده است و به من هديهاي ويژه؛ گلي از بوستان وجود خود. گل وجود تو را «محمد متين» كه روز يكشنبه 2/1/1388 ساعت 30/9 در بوستان زندگي من شكوفا شد. خدايا از لطف بيكرانت متشكر و سپاسگذارم.
خاطره: تولد محمد متين، مصادف است با تولد پدرم در شصت و هشت سال قبل (1/1/1320). چون پدرم در روز عيد نوروز متولد شده بود نامش را «نوروز علي» گذاشته بودند. تقارن تولد متين با ايام عيد نوروز كه ايام تولد پدر كلانش نيز هست، باب شوخي و سر به سر گذاشتن دوستان و رفقا را باز كرده و خاطرات به ياد مانده را رقم زده است. برخي از دو ستان پيشنهاد ميكردند كه نام پسرت را نوروز بگذار چون در ايام نوروز و با نام خود به دنيا آمده است. پيشنهاد برخي از اين دوستان جنبه شوخي داشت و سر به سرم ميگذاشتند چون ميدانستند نام پدرم نوروز است. بعضي ميگفتند كه بعد از به پسرت نوروز كوچك و به پدرت نوروز برزگ ميگوييم. برخي ديگر نميدانستند ولي وقتي من ميگفتم اسم پدرم نوروز است خجالت ميشدند و پوزش ميخواستند. بعضي ديگر از دوستان اساماسهاي جوك و خندهناك برايم ميفرستادند. آقاي خانعلي عظيمي اساماس زده بود: «آمدن نوروز، نوه نوروز در روز نوروز 88 در خانه فرزند نوروز براي شما مبارك باد. شاد باشي.»
۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر